همه انسانها مینیمالیست متولد می شوند

 

همه انسانها مینیمالیست متولد می شوند


در باب زندگی مینیمالیستی

حتی یک نفر را هم پیدا نمیکنید که هنگام به دنیا آمدن دستش پر بوده باشد.

همه انسانها مینیمالیست متولد می شوند. ارزش ما در مجموعهٔ دارایی هایمان نیست. مایملک مادی ممکن است ما را فقط برای مدتی کوتاه خوشحال کند وسایل غیر ضروری مادی ،زمان، انرژی و آزادی مان را می بلعند. به عقیده من مینیمالیستها مینیمالیست شدنشان را با درک همین موضوع آغاز میکنند.



هر کسی می تواند احساس نیروبخشی را تصور کند که با جمع کردن وسایل و کاستن ریخت و پاشها به او دست میدهد، حتی اگر در حال حاضر کوهی از وسایل سرتاسر خانهاش پخش شده باشد. از این رو همهٔ ما احساس خوبی را که از این فکر در ما ایجاد میشود هر از گاهی تجربه کرده ایم ،مثلاً فکر کنید که میخواهید به سفر بروید.

 قبل از شروع سفر احتمالاً تا آخرین دقایق مشغول بستن چمدانید. به فهرست چیزهایی که بایست با خودتان ببرید نگاهی میاندازید و هرچند همه چیز روبه راه به نظر میرسد نمیتوانید جلو این احساس را بگیرید که چیزی را فراموش کرده اید وقتتان تمام میشود و زمان رفتن فرامی رسد تسلیم می شوید، بر می خیزید در را پشت سرتان قفل میکنید و در پیاده رو خیابان چمدان را به دنبال خودتان میکشید؛ با احساس عجیب و غریبی از آزادی آن وقت با خودتان فکر میکنید که بله می توانید برای مدتی کوتاه با همین یک چمدان زندگی کنید.

 شاید فراموش کرده اید که چیزی را با خودتان بیاورید، اما بی خیال همیشه همین می توانید هرچه را لازم دارید از هر جایی که می روید تهیه کنید. به مقصد می رسید و روی تختی که تازه برایتان آماده شده است دراز میکشید یا روی زیرانداز تاتامی اگر در ژاپن هستید.

اتاق تمیز و مرتب است. شما در احاطهٔ چیزهایی نیستید که معمولاً حواستان را پرت میکند چیزهایی که بخش عمده ای از توجهتان را مشغول می کند. به خاطر است که اغلب اوقات در مکان های اقامتی مان در سفر احساس راحتی بسیار می کنیم چمدانتان را در اتاق می گذارید و بیرون می روید تا در اطراف گشتی بزنید چنان احساس سبکی می کنید که گویی می توانید تا ابد به راه رفتنتان ادامه دهید.

همچنان بخوانید: چطور بسته بندی لوکس باعث افزایش فروش می شود

 آزادید هر کجا می خواهید بروید. زمان در اختیارتان است و از تمام کارهای روزمره و مسئولیت هایی که کمرتان زیر بارش خم می شود فارغید شما در وضعیتی مینیمالیستی قرار دارید که اکثرمان هر از گاهی آن را تجربه می کنیم اما عکس این موضوع هم صادق است.

پرواز برگشتتان را تصور کنید. هر چند قبل از شروع سفر وسایلتان را کاملاً مرتب در چمدان چیده بودید الآن همه چیز با آشفتگی در هم فشرده شده است. سوغاتی هایی که خریده اید در چمدانتان جا نمی شود به همین دلیل چند پاکت کاغذی بزرگ با خودتان حمل می کنید بلیتهای ورودی و قبض رسید جاهایی که از آنها بازدید کرده اید در جیبتان سنگینی می کند آنها را بعداً می خواهید از هم تفکیک کنید مگر نه؟

در صف کنترل مسافران ایستاده اید و وقتش رسیده کارت پروازتان را بیرون بیاورید ای وای آن را کجا گذاشته اید؟ همه جا را میگردید اما به نظر نمی توانید پیدایش کنید به سر صف نزدیکتر شده اید و پریشانیتان بیشتر می شود نگاه چپ چپ و سرد افرادی را که در صف طولانی پشت سرتان منتظر ایستاده اند می توانید احساس کنید؛ انگار دارند در پشتتان سوزن فرو می کنند.

این وضعیتی ماکسیمالیست است زمانی که سر و کارتان با وسایلی باشد که تعدادش بیشتر از حدی است که بتوانید سروسامانش دهید چنین شرایط دلهره آوری پیش می آید. نمیتوانید آنچه را واقعاً مهم است از بقیه چیزها تفکیک کنید.

تمایل ما برای بیشتر داشتن باعث می شود به جایی برسیم که وقت و انرژی بیشتر و بیشتری را صرف مدیریت و حفظ چیزهایی که داریم کنیم آن قدر در این راه تلاش می کنیم که در نهایت چیزهایی که قرار بوده کمک حالمان باشند بر ما حکمرانی خواهند کرد.

تایلر دوردن این مسئله را به بهترین نحو در فیلم باشگاه مشت زنی بیان می کند چیزهایی که مالکشان هستی در نهایت مالک تو خواهند شد.

روایت یک روز زندگی ام پیش از این که مینیمالیست شوم اگر به روزهایی برگردم که چیزهای بسیاری داشتم یک روز معمولی در زندگی ام این گونه پیش می رفت از سرکار به خانه بر می گشتم لباس هایم را در می آوردم هر جایی که بودم پرتشان می کردم و می گذاشتم همانجا بمانند بعد دوش میگرفتم و هر بار هم به ترکی نگاه می انداختم که در سینک روشویی ایجاد شده بود و نیاز به تعمیر داشت بعد مقابل تلویزیون می نشستم تا برنامه هایی که ضبط کرده یا یکی از فیلم هایی را که کرایه کرده بودم تماشا کنم و همزمان یک قوطی نوشیدنی را هم باز می کردم انتخابم برای آخر شب همین بود.

یک بار جمله ای به گوشم خورد با این مضمون که نوشیدنی الکلی خوشبختی نمی آورد فقط فرجه های کوتاه وسط بدبختی است. دقیقاً من هم در همین شرایط قرار داشتم میخواستم حتی برای لحظه ای کوتاه فراموش کنم چقدر بدبختم.

صبح روز بعد عبوس از خواب بیدار میشدم و اصلاً مایل نبودم از تخت بیرون بیایم هر بار که ساعتم زنگ میخورد، زنگش را دوباره برای ده دقیقه بعد تنظیم میکردم و آن قدر این کار را تکرار می کردم که خورشید کاملاً بالا میآمد و از زمان آماده شدنم برای رفتن به سر میگذشت دوباره احساس کسالت همراه با سردردی نبض دار به دلیل رکار هم زیاده از حد نوشیدن داشتم موقعی که روی توالت فرنگی می نشستم و حواسم به قضای حاجت بود چربی های دور شکمم را نیشگون میگرفتم.

 بعد در دستگاه لباس خشک کن را باز میکردم و پیراهن چروک مارک یونیکلو را که شب قبل داخل دستگاه انداخته بودم بیرون می آوردم، می پوشیدم و نگاهی گذرا و سریع به لباس هایی که باید شسته انداختم و از خانه خارج می شدم.

از آنجا که میدانستم اول صبح نمیتوانم روی کارم تمرکز کنم وارد اینترنت می شدم و آگهی های ناشناس را می خواندم. با وسواس خاصی ایمیل هایم را چک میکردم و فوراً هم جواب میدادم، چون فکر می کردم به این نحو نشان می دهم چقدر در شغلم مهارت دارم در تمام این مدت، انجام دادن کارهای واقعاً مهم را به تعویق می انداختم.

 در پایان روز اداره را ترک میکردم نه به این خاطر که کارهایی را که بایست به پایان میرساندم انجام داده بودم بلکه به این دلیل که وقت رفتن به خانه بود. در آن روزهایی که هنوز مینیمالیست نشده بودم، فقط بهانه تراشی میکردم نمیتوانم صبحها از خواب بیدار شوم، چون تا آخر وقت کار می کنم ،چاقم چون ژنتیک خانوادگی مان این گونه است.

 اگر محیط زندگی بهتری داشتم میتوانستم بهتر کار کنم هیچ جایی برای گذاشتن هیچ چیزی در خانه ام ،ندارم پس وقتی ریخت و پاش میشود چه کاری از دستم بر می آید؟ من این خانه را اجاره کرده ام پس مالکش نیستم؛ چه فایده دارد تمیزش کنم؟ مسلم است که اگر خانه ای جادار بود که واقعاً مالکش هم خودم بودم همیشه آن را تمیز نگه میداشتم.

 اما با این حقوق اندکم نمیتوانم به جایی بزرگتر نقل مکان کنم.

بهانه هایم بی پایان و تمام افکارم منفی بود در آن ذهنیت گیر کرده بودم و در عین حال برای تغییر اوضاع هم هیچ اقدامی نمی کردم، چون به دلیل غرور کاذبم به شدت میترسیدم که شکست بخورم روایت یک روز زندگی ام در قالب یک مینیمالیست از زمانی که تعداد لوازم مادی ام را کاهش داده ام تغییری چشمگیر در زندگی روزمره ام ایجاد شده است.

 از سرکار به خانه برمیگردم و دوش میگیرم پس از حمام کردن وان حمام را آن قدر تمیز میکنم که برق می زند سپس یکی از لباسهای مورد علاقه ام را میپوشم تا راحت در خانه استراحت کنم از زمانی که از شر تلویزیونم خلاص شده ام با کتاب میخوانم یا چیزی مینویسم دیگر در تنها ییام الکل نمینوشم بعد از انجام دادن چند حرکت کششی در فضایی که قبلاً انباشته از وسایلم بود به رختخواب می روم.

حالا با طلوع خورشید از خواب بیدار میشوم و دیگر لزومی ندارد به ساعت زنگدارم متکی باشم از وقتی متعلقات مادی را دور انداخته ام، اشعههای خورشید صبحگاهی روی کاغذ دیواری سفید منعکس می شوند و آپارتمان را روشن میکنند حالا دقیقاً همان حرکت بلند شدن از تختخواب هنگام صبح که در گذشته به نظرم کاری بسیار دشوار بود به یک عادت روزمره دلپذیر تبدیل شده است تشکم را جمع میکنم برای صبحانه خوردن وقت میگذارم و هم از صبحانه لذت میبرم و هم از طعم قهوه اسپرسو که با دستگاه قهوه سازم درست میکنم.

 به محض اینکه صبحانه خوردنم تمام میشود ظرفهای کثیف را جمع میکنم بعد از آن به مراقبه مینشینم تا ذهنم را خالی کنم هر روز آپارتمانم را جارو برقی میکشم اگر هوا خوب باشد لباس های کثیف را میشویم. لباسهایی را میپوشم که به دقت تا زده شدهاند و با احساسی خوب آپارتمان را ترک میکنم حالا از طی کردن مسیر هر روزه تا محل کارم لذت میبرم این لذت بردن به من اجازه میدهد که تغییرات چهار فصل را تحسین کنم باورم نمی شود که زندگی ام چگونه تغییر کرده است.

 

از شر وسایلم خلاص شدم و حالا واقعاً احساس خوشبختی میکنم. چیزهایی که دور انداختم بگذارید فهرست چیزهایی را که دور انداختم با شما در میان بگذارم تمام کتاب هایم همراه با قفسه های کتاب حداقل یک میلیون ین (حدوداً ۷۰۰۰ پوند برای خریدشان هزینه کرده بودم، اما آنها را به قیمت ۲۰,۰۰۰ این (حدوداً ۱۴۰ پوند) فروختم.

دستگاه رادیوکاست و همۀ سی دی هایم باید اعتراف کنم که قبلاً عادت داشتم وانمود کنم که با انواع مختلف موسیقی آشنا حتی اگر واقعاً برایم جالب نبودند. یک قفسه بزرگ آشپزخانه که به دلایلی انباشته از وسیله بود، هرچند تنها زندگی میکردم مجموعه ای از قطعات عتیقه که از سر بیفکری در حراجی های مختلف خریده بودم.

لباسهای گران قیمتی که اندازه ام نمی شد اما فکر میکردم بعد از کاهش وزن میتوانم آنها را بپوشم.... یعنی یکی از همین روزها مجموعه ای کامل از تجهيزات عكاسى حتى تاریکخانه هم درست کرده بودم. واقعاً با خودم چه فکری میکردم؟

ابزار آلات مختلف برای نگهداری از دوچرخه ام. گیتار برقی و آمپلی فایر که هر دو پوشیده از گرد و غبار بود و مدتها همان جا به حال خود رها شده بود چون نمی خواستم به خودم بقبولانم که تلاش هایم برای تبدیل شدن به یک نوازنده گیتار فوق العاده بی فایده بوده است.

یک میز کار و یک میز غذاخوری که هر دوی آنها برای یک مرد مجرد بیش از اندازه بزرگ بود هر چند کسی را به خانه ام دعوت نمیکردم همیشه مشتاق بودم نوشیدن یک نوشیدنی داغ از یک کتری در حال جوش را با کسی سهیم شوم یک تشک بزرگ تمپور ،پدیک که بینهایت راحت و در عین حال بی نهایت سنگین بود.

یک تلویزیون چهل و دو اینچی که برای اتاق نه متری ام بیش از اندازه بزرگ بود اما ظاهراً نشان میداد که من هوادار پروپاقرص فیلمهای سینمایی ام یک سیستم سینمای خانگی کامل و یک دستگاه بازی پی اس تری فیلمهای مخصوص بزرگسالان که در هارد ذخیره کرده بودم شاید بیشترین بخش اراده ام صرف دور ریختن آنها شد.

نگاتیو عکسهای چاپ شده ای که روی هم تلنبار شده و به هم چسبیده بود نامه های با ارزشی که از دوران مهدکودک به بعد شروع به جمع آوری کرده بودم.

hamzeh packaging

برگرفته از کتاب در باب زندگی مینیمالیستی

نویسنده: فومیو ساساکی

ترجمه از: شبنم سمیعیان

نظرات

پست‌های پرطرفدار